پاک است خدا Glory Allah ( children story )
Glory Allah ( children story )
پاک است خدا (داستان کودکان - خداشناسی)
مجید صبح زود،آفتاب نزده ازخواب بیدارشد.از پنجره بیرون را نگاه کرد.((طوقی))کبوتر زیبا و((ملوس))گربه ی عزیزش را ندید،باخودش گفت: حتما آنها توی باغ هستند. بعد لباسش راپوشید و رفت بیرون .
Majid woke up early in the morning. He looked out the window, but didn,t see his beautiful dove (Toghi) and beloved cat (Malus) , said with himself: They must be in the garden.
Then put on his clothes and went out.
((ملوس))زیر درخت بزرگی لم داده بود و داشت حمام می گرفت (بازبان بدنش را لیس می زد)! مجید نزدیک او رفت و گفت: صبح به خیر ملوس! ملوس هم جواب داد: صبح توهم به خیر مجید! مجید پرسید: پس طوقی کجاس؟ ملوس جواب داد:بالای آن درخت با گنجشک ها بازی می کند. مجید کنار ملوس نشست و مشغول تماشای طوقی و گنجشک ها شد. بعد گفت: آواز پرنده ها چه قدر در صبح زیباست ! آدم چه قدر خوشحال میشود!
Malus was lying under the tree and was licking his body.
Majid went close it and said: goodmorning Malus
Malus said too: Goodmorning.
Majid asked: Where is Toghi?
Malus replied: he,s playing with sparrows on top of the tree.
Majid sat next the Malus and watched Toghi and sparrows. So said: How beautiful birds singing in the morning! How makes hapy Man!
ملوس گفت: راست می گویی، پاک است خدایی که این صداهای زیبا را به این پرندگان داده است. طوقی همین که مجید رادید، ازبالای درخت زود پائین پرید روی پرچین نشست. بال و پری تکان داد و گفت:مجید! خورشید را نگاه کن سُبْحانَ الله
چه قدر رنگ آسمان را قشنگ کرده است! مجید رو کرد به طوقی و پرسید: ملوس هم گفت پاک است خدا و تو هم الآن گفتی: سُبْحانَ الله، معنای این کلمه ها چیست؟